گل عفاف
گل عفاف، در بوستان حجاب مى روید.
بى حجاب، همچون شاخه اى بیرون از حصار باغ است، که طمع هر رهگذر را به سوى خود جلب مى کند.
حجاب، دژ و قلعه اى براى پاسدارى از گوهر عفاف است، نه زندانِ محدود کننده زنان.
کسى به خود آرایى و خودنمایى مى پردازد که احساس کمبود شخصیّت مى کند.
فاقدان کمال سیرت، مى کوشند جمال صورت را به نمایش عمومى بگذارند.
هیچ کس با نام «آزادى» دیوار خانه خود را بر نمى دارد و شبها درِ حیاطش را باز نمى گذارد.
گوهر عفاف و پاکى، کم ارزشتر از پول و جواهرات نیست.
کسى که «کودک عفاف» را جلوى صدها گرگ گرسنه مى برد و به تماشا مى گذارد، روزى هم «پشت دیوار ندامت» اشک حسرت بر دامن پشیمانى خواهد ریخت.
حجاب، همچون یک تورى، مانع ورود حشراتِ نگاه هاى مسموم است. کسى که راه ورود مگس هاى مزاحم را مى بندد، خود را «مصون» ساخته است، نه محدود.
زن، به خاطر کرامت و ارزشى که دارد، نباید خود را حرّاج کند و در بازار سوداگران شهوت، خود را به چند نگاه و لبخند بفروشد.
حجاب، مثل درِ یک شیشه عطر، مانع پریدن عطر عفاف مى شود. نباید گذاشت پاى بیگانه، وارد مزرعه نجابت شود و بوته هاى نو رسِ عصمت را لگد مال کند.
حجاب، زندان نیست که زنان در آن محبوس باشند، بلکه قلعه و دژى است که از ورود غارت گران و مهاجمان جلوگیرى مى کند. زنان با حجاب، قلعه نشینانى اند که به مزاحمان، اجازه ورود به حریم عفاف نمى دهند.
پیروان آرایش و تجمّل، ویترین و بوتیک سیّار دیگرانند.
اگر چشم، دریاى هوس شود، قایق گناه در آن حرکت مى کند .